سیاهی برازنده‏‌ی توست

یوجین اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی می‌‏توانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوش‌بین بماند؟ متن‌‏های او هم نمایش‏گر تباهی‏‌اند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متن‏‌هایی نوشت که ما را با خودمان روبه‌رو می‏‌کند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود...

به او لقب «شاعر تباهی» داده اند؛ بیشتر به خاطر بدبینی عمیق اش به زندگی و نوشتن درباره ی خودکشی ، انحراف اخلاقی ، اختلالات روانی، اعتیاد، بی بندوباری، خشونت، نفرت، حـرص و هـراس و انتقام جویی. ولی این فقط یک جنبه از تباهی موجود در آثار یوجین اونیل است؛ درست مثل آگوست استریندبرگ هر متنِ اونیل انعکاسی از زندگی خود او بود؛ تصویری از دشواری ها و ناکامی هایی که مدام تجربه می کرد. در کودکی و نوجوانی و حتی اوایل جوانی اش. کسی حدس نمی زد یوجینِ جوان که بیشتر اوقات از مدرسه فرار می کرد و پی خوشی با دوستانش می رفت بعدها تئاتر ایالات متحده و ای بسا جهان را دگرگون کند. یوجین اونیل در کودکی همراه کاروان نمایشی که پدرش عضو گروه بازیگری آن بود سال های سال زندگی آشفته ای را گذراند. پدرش، جیمز اونیل ۱۷ سال فقط نقش ادموند دانته را در نمایش اقتباسی «کنت مونت کریستو» بازی کرده بود ولی این مایه ی رنج نبود، آن چه یوجین اونیل را می آزرد اعتیاد مادرش به مورفین بود. بعدها که نمایش «سیر روز در شب» را نوشت شخصیت ماری را براساس الگوی مادرش طراحی کرد. اونیل همه ی تلخی ها را ضبط کرد تا بعدها از آنها استفاده کند. در ۲۱ سالگی ازدواج کرد و کمی بعد برای کشف طلا راهی هندوراس شد. اما وقتی دست خالی به خانه برگشت فهمید که صاحب یک پسر هم شده؛ پسری که انگار از نفرین خانواده ی اونیل در امان نماند و در جوانی خودکشی کرد. بعدِ طلاق اونیل از زن اولش او ساکن خانه ای شد که پدر مال پرست، مادر معتاد و برادر هوس بازش در آن زندگی می کردند. در ۲۴ سالگی برای درمان بیماری سل بستری شد، همین دوره بود که به نوشتن علاقه مند و جذب سوسیالیسم شد؛ می گویند که او در همین سال ها آثار نیچه را خواند و تابع آرای او شد. بعد مداوا اونیل با همسر دومش آشنا و ازدواج کرد؛ از او هم صاحب پسری شد که تا آخر عمر معتاد بود و مدام در آسایشگاه های روانی بستری می شد و بعدها، او هم خودکشی کرد. زندگی فقیرانه ی یوجین اونیل تا دهه ی ۲۰ میلادی ادامه داشت اما وقتی هم که حق التألیف های هنگفتی به حسابش واریز شد و ثروتمند هم شد به وجد نیامد. می گویند تنها نوشتن بود که اونیل را خوشحال می کرد شاید برای همین بود که مدام می نوشت و تصحیح می کرد. ازدواج سوم او در همان سال ها رخ داد و تا آخر عمرِ اونیل دوام آورد. در این دوره بود که یک بار یوجین اونیل همه ی متن های نیمه تمام اش را سوزاند تا زندگی دیگری را آغاز کند. زندگی تب آلود و آشفته اش بهترین دستمایه بود برای او تا متن هایی درباره ی آدم ها تک افتاده، منحرف، رو به تباهی و پر از نفرت بنویسد. در آثار اولیه اش دوازده قتل، هشت خودکشی، هفت دیوانگی و بیست و سه مرگ دیده می شود که بعدها هم به این رویکرد ادامه داد. یک دوره او را متهم کردند که از تکنیک های نمایشنامه نویسی غافل شده و بیشتر مجذوب چرکی و تباهی و سیاهی جامعه است. ولی بعدها معلوم شد که او قدرت خارق العاده ای در نگارش نمایشنامه در ژانرهای مختلف دارد. دوره ی شروع به کار او دوره ای بود که نمایش آمریکایی تحقیر شده بود و بیشتر متن های خارجی اجرا می شدند. اونیل بود که زندگی روزمره و دیالوگ های آدم های عادی را به صحنه برد و تراژدی های درجه یکی آفرید. می گویند که سال های اولیه بابت دیالوگ هایی که اوج و فرود نداشتند و شبیه جملات کوچه و خیابان بودند، تحقیر می شد ولی بعدها خودش این نقص را (اگر به چنین نقصی اعتقاد داشته باشیم) برطرف کرد. این دوره ای بود که اونیل را شکوفا کرد اگرچه خودش مثل استریندبرگ هیچ‌وقت از زندگی اش لذت نبرد.

کسپیر و سوفوکل
آن چیزی که اونیل نوشته بین دو نوع از تراژدی قرار می گیرد؛ تراژدی واقع گرای ویلیام شکسپیر و تراژدی کهن و باستانی سوفوکل که تمثیلی بود. هر چقدر که سوفوکل با توجه به قواعد جهان اسطوره ای متن هایش را سروشکل می داد، شکسپیر تابع قواعد عصر دکارت بود. یکی با تعجب به دنیای هول انگیز اطراف نگاه می کرد و دیگری گمان می کرد که می تواند بر طبیعت چیره شود. متن های اونیل درست در میانه ی این دو قرار می گیرد؛ او قادر بود از وقایع پیش پاافتاده تمثیل بسازد. کوره ی کشتى اقیانوس پیما در «گوریل پشمالو» که باعث می شد آدمیزاد به یک حیوان تبدیل شود، یکی از مشهورترین تمثیل های اوست؛ تبدیل واقعیت معمولی به تمثیلی از زندگی در جهان معاصر. روزگاری اونیل را متهم می کردند که شخصیت های تراژدی های یونان باستان را به آدم هایی معمولی و حقیر بدل می کند و با واقع گرایی از ارزش و اعتبار آنها می کاهد. اما نکته این بود که یوجین اونیل بیشتر از آنکه به سازوکار جهان اسطوره ای فکر کند و به فکر تطبیق متن های یونانی با عصر جدید باشد (کاری که مثلاً ژان کوکتو به شدت مایل به انجام آن بود) به مفهوم تراژیک انسان می اندیشید. او مایه های آن تراژدی های بزرگ را در انسان های تازه به کار می برد تا با بازنمایی تقابل انسان و خدایان یک بار دیگر تراژدی را از نو بیافریند. او به خدایان انسان های مدرن در اوایل قرن بیستم توجه داشت؛ در دوره ای که به باور نیچه «خدا مرده بود» و انسان پی خدایی دیگر می گشت، اونیل به جنگ با خدایان دروغین جدید می رفت و نشان می داد که انسان چطور قربانی این جنگ نابرابر می شود. او دغدغه های عمیقی درباره ی زندگی داشت، از زندگی آشفته ی آدم ها هراس داشت و مدام به این می پرداخت که چطور جبر آنها را از پا درمی آورد. یک بار اونـیل در نامه اى به آرتور هابسون کویین، نویسنده، نوشت: «تـلاش کرده ام تا جایى که فهمیده ام، اصالت تراژدى را آن طور که در میان یونانیان مرسوم بوده است، در میان زندگى هاى به‌ظاهر حقیر و پست بیابم و درست همین جاست که من عارفى قـسم خـورده هم هستم، چون همیشه و هـمه وقـت سعى می کنم زندگى را با توجه به زندگى ها تفسیر کنم و هیچوقت زندگى ها را با توجه به شخص تفسیر نمى کنم . همیشه نیرویى مرموز را در پس زندگى فعال می بینم: تقدیر...، نوع زیستن ما در گذشته که «اکنون» مـا را رقـم می زند، نامش هرچه مى خواهد باشد اما هرچه هست نیرویى مرموز است و تراژدى ابدى انسان را در نبرد شکوهمند و خود ویرانگرش با این نیروى مرموز وادارد که او را معنى کند تا در ترجمه ی آن، مثل حیوانات، واقعه اى خرد و نـاچیز نـباشد و من عـمیقا معتقدم که این موضوع ارزش قلمى شدن را دارد. معتقدم که مى شود-یا مى توان-با توجه به ارزش ها و نمادهاى دگرگون شده ی نوین، زبـان تراژدیک را در تئاتر گسترش داد تا شاید بشود با به صحنه کشیدن چـهره هاى تـراژیک، تـماشاگر تئاتر معاصر را، تا اندازه اى، با هویت تعالى بخش خودش آشنا کرد. البته، این بیشتر به رؤیا مى ماند، اما آنجا که تئاتر مـطرح است آدم باید رؤیایى در سر داشته باشد و رؤیایى که یونانى ها از تراژدى در سر داشتند، همیشه از اصیل ترین رؤیاهاست.» این متن تلقی اونیل را از تراژدی یونانی نمایان می کند، آن چیزی که متهم بود به شکل حقیرانه ای ارائه می کند اما کمی بعد معلوم شد که مهارت ویژه ای در ساخت تراژدی های معاصر با انسان امروز است.

آثار اونیل
متن های اونیل را از نظر زمانی و محتوا به پنج دوره تقسیم می کنند: دوره ی اول که از ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۸ را شامل می شود و بیشتر متن هایی ضعیف است و در اصل بقایای متن هایی است که از سوزاندن خود اونیل جان سالم به در بردند. بین آنها نمایشنامه های «تشنگی»، «تیرانداز مخفی» و «بی پروایی» به چشم می خورند؛ نمایشنامه هایی تک پرده ای که به شدت محتوازده اند. دوره ی دوم، نمایشنامه های دریایی اوست که حاصل تجربیاتش به‌عنوان جاشو در کشتی های مختلف باری است. این‌ نمایشنامه ها محصول سال های ۱۹۱۶ به بعدند و جالب اینجاست که زمانی به نمایشنامه هایی واقع گرا مشهور بودند و جنبه های احساسی و رمانتیک آنها درک نمی شد. متن هایی مثل «سفر دورودراز به وطن»، «مهتاب کارائیب» و «به سوی کاردیف» نمونه های این نمایشنامه ها هستند. دوره ی سوم، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ است که او از نوشتن نمایشنامه ی تک‌پرده ای به سمت متن های بلندتر می رود و همین دوره است که او را مشهور و ثروتمند می کند. دو نمایشنامه ی «ماورای افق» و «آنا کریستی» او در این دوره جایزه ی پولیتز گرفت و برای اولین بار اونیل سراغ متنی اکسپرسیونیستی رفت. تأثیر عمیق فروید در این دوره تأثیرش را نشان داد و کمی بعد وقتی نمایشنامه‌ «اولین مرد» را نوشت، معلوم شد که او در حال تحقیق درباره ی مسئله ی وهیت است. این دوره ای است که او را به آثار استریندبرگ علاقه مند کرد.
دوره ی چهارم، دوره ی کیهانی اونیل، از سال ۱۹۲۵ شروع می شود و او به جنبه های آرمان گرایانه ی زندگی و البته کمی اغراق در متن رو می آورد. متن های این دوره مفصل و طولانی هستند اما وقفه ای در روند موفقیت های او به وجود نیاوردند. مشهورترین متن های این دوره «لازاروس خندید» و ممارکو میلیونر» است. دوره ی پنجم، دوره ی بازگشت به واقع گرایی بود؛ بعدِ یک دوره ی زوال که از اوایل دهه ی ۳۰ شروع شده بود، در سال ۱۹۵۶ با نگارش «سیر روز در شب» دوباره اونیل به اوج برگشت و بهترین نمایشنامه هایش را در این دوره نوشت. با وجود موفقیت های عظیم اونیل و متن های درخشان او خیلی طول نکشید که متن های او از تالارها به کتابخانه ها منتقل شد. با وجود اینکه اونیل تلاش کرده بود عناصر صحنه را کم کند و به قابلیت اجرای مدام فکر می کرد ولی طولانی بودن متن ها و دشواری اجرای آنها کم کم باعث شد که اهمیت متن از اهمیت اجرای آنها بیشتر شود. می گویند که او اواخر عمرش مدام به دوستانش نامه می نوشت و از وضع تئاتر و محدودیت هایش گله می کرد. واقعیت این بود که به مرور معلوم شد آن متن های پرملات دیگر مناسب تئاتر بعدِ جنگ جهانی دوم نیستند و با وجود علاقه ی عمیق تئاتری ها به آثار اونیل امکان اجرای آنها به راحتی فراهم نیست. با این همه آثار او تحولی بزرگ در نمایشنامه نویسی بود

تنوع آثار اونیل
اونیل تقریبا همه ی سبک های دراماتیک را امتحان کرده؛ از ناتورالیسم (ماورای افق) گرفته تا اکسپرسیونیسم (گوریل پشمالو)، از «سمبولیسم (امپراتور جونز) تا تراژدی های یونانی (الکترا سوگوار می شود) و حکایت کتاب مقدس (لازاروس خندید). در دوره ی آخر کارش سبک او سرد و عاری از ایده های نمایشی معمول بود و بازگشت اش به عهد واقع‌گرایی بسیار تندروانه ارزیابی می شد. ولی همین تنوع نشان می داد که اونیل چه مهارت خارق العاده ای در ساخت و پرداخت درام دارد. با این همه در زمانه‌ ما نمایشنامه های واقع گرای او بیشتر طرفدار دارد؛ مشهور است که قدرت اونیل در شخصیت پردازی است و نمایشنامه های واقع گرای او از نظر شخصیت پردازی معرکه اند. جدا از این ویژگی خارق العاده مهم است که بدانیم متن های او که آکنده از بدبینی‌ اند نمونه ‌درست و معقولی از پرداختن به مصائب زندگی مدرن و شرایط اجتماعی هم محسوب می شوند. درام های او هنرمندانه به زندگی می پردازند و بدبینی و تلخی را در پس حوادث و اتفاقات مخفی می کنند. اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی می توانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوش‌بین بماند؟ متن های او هم نمایش گر تباهی اند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متن هایی نوشت که ما را با خودمان روبه‌رو می کند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود.

 

نوشته‌ی کریم نیکو‌نظر
منبع: خبرگزاری سازندگی