سوگوار تمام‌وقت

یادداشتی بر رمان «دون ژوان»، نوشتۀ پتر هانتکه

«بازیگر می خندد، اما خنده اش عمقی ندارد.»

دون ژوان افسانه‌ای است تکرارشونده که هر بار چیزی به آن اضافه و یا کم می‌شود و این مهم‌ترین دستاورد ادبی آن است. «دون ژوان» پیتر هانتکه (۱۹۴۲) برخلاف دون ژوان‌های گذشته که داستان مردی است در لحظه که «خوشی» او را به دنبال اغوای زنان از این سر دنیا تا آن سر می‌کشاند، این بار سرگذشت مردی را حکایت می‌کند که «اندوه» او را از این سر تا به آن سر دنیا می‌کشاند. هانتکه در «دون ژوان» خود سرگذشت مردی را روایت می‌کند که با اندوه زندگی می‌کند، اندوهی که از نظرش چیزی نیست جز «بی آرامش زیستن در جهان».

دون ژوان در آخرین روزهای عمر خود گفته بود که من «همچون یک فیلسوف زندگی کرده‌ام». این واقعیتی است اما نیز می‌توانست بگوید «همچون یک پرنده زندگی کرده‌ام»؛ مانند پرنده‌ای زندگی کردن هم فلسفه‌ای برای زیستن است. دربارۀ دون ژوان گفته می‌شود، آدمی خوش‌ظاهر و خوش‌محضر بود که می‌توانست اطرافیانش را شیفته کند اما خود چنان بود که شیفته نمی‌شد. دون ژوان اگر در همه چیز وفادار بود، در عشق و دوستی بی‌وفا بود. «عشق» و «دوستی» در اساس پروسه‌هایی «زمان»برند که زمان می‌تواند صحت آنها را ثابت کند، درحالی‌که دون ژوان پدیده‌ای فرار بود که خود همواره موضوع خودش بود.

دون ژوان در توصیف وضع خود گفته بود زمینی که بر روی آن قدم می‌گذارد محکم نیست. در این گفتۀ دون ژوان حقیقتی عمیق نهفته شده است. منظور آن است که او نمی‌تواند از نقطه‌ای ثابت و معین به دنیا بنگرد و تنها تماشاگر وقایع آن باشد که بالعکس دنیا برایش شبیه به صحنه تئاتری است که خود بازیگر صحنۀ آن می‌شود و هیچ وسوسه‌ای نمی‌تواند او را از «نقش بازی کردن» بازدارد و یا به زندگی معمول پایبند سازد. این حقیقت دون ژوان بود، مردی سبکبال و بی‌خانمان که همواره فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد به خصوص آنکه «فرارکردن باعث می‌شد دون ژوان نوعی برتری زمانی داشته باشد». درواقع «زمان» مهم‌ترین معضل -پاشنه آشیل- اندوه وی بود که علیرغم تلاش برای رهایی از آن در هیچ حال نمی‌توانست خود را از سیطرۀ آن خلاص کند.

«من آنم که تو در نخواهیش یافت». «دون ژوان» پیتر هانتکه با این جمله آغاز می‌شود؛ این جمله تنش روانی دون ژوان و واقعیت تراژیک وی است. در زندگی دون ژوان آن‌گونه که دیده می‌شود با آن‌گونه که خود آن را تجربه می‌کند فرقی اساسی وجود دارد. دون ژوان در تصور دیگران همواره فردی سبکبال، خوشحال و کامیاب به نظر می‌رسد که تنها به نفس خویش وفادار است و نه چیزی دیگر. درحالی‌که دون در تنهایی خود مردی اندوهگین و بی‌حوصله است که چیزی از درون او را به تحرک وانمی‌دارد بلکه تنها یک چیز می‌تواند او را به وجود آورد و آن «محرک خارجی» است. او از آن سنخ آدم‌هایی است که شعلۀ درونش تنها در مراوده با دیگران مشتعل می‌شود. جز این تنهایی برایش اندوهی پایان‌ناپذیر است که دون ژوان آن را دوزخ خویش می‌نامد. او که در تنهایی خویش به مطالعۀ احوال دیگران می‌پردازد و سه‌گانۀ دانته و بیشتر از همه «دوزخ» را می‌خواند، متعجب از آن می‌شود که چرا دانته در توصیف جهنم «تنهایی» را از یاد برده است.

پیتر هانتکه در معرفی دون ژوان می‌گوید «سوگواری‌اش مشغله‌ای تمام‌وقت بود و نه مشغله‌ای موقتی». مشغلۀ تماموقت در حقیقت شغل دون ژوان و تنها انگیزۀ او برای زندگی بود. دون ژوان می‌کوشید با ژست «سوگوار تمام‌وقت» نمایش‌های پیاپی ترتیب بدهد به‌خصوص برای آنکه بنا بر تجربه‌های خود دریافته بود که زنان چه بسا ممکن است مجذوب «سوگوار تمام وقت» شوند.

«سوگواری تمام وقت» نامی دیگر برای «اندوه» است. دون ژوان می کوشد با این ژست خود را اندوهگین نشان دهد. پیتر هانتکه می گوید «اندوه» قدرت دون ژوان است و با پوشش آن می تواند بیشتر مورد توجه قرار گیرد. «اندوه» اگرچه به عنوان پوشش و یا ماسک، ابزاری مناسب برای نفوذ در دل دیگران است اما در معنای حقیقی و عمیقش نتیجه زیستن -سبک زندگی- به همان سبک و سیاقی است که در تاریخ ادبیات و اندیشه، دون ژوان سمبل آن است. به بیانی ساده تر دون ژوانیسم در نهایت حاصلی جز اندوه نخواهد داشت.

میان «اندوه» و «زمان» رابطه‌ای تنگاتنگ وجود دارد، این را دون ژوان در تنهایی خویش، آنگاه که به دور از نمایش‌های روی صحنه با خود مواجه می‌شد، دریافته بود و در آنجا خود را به معنای حقیقی سوگوارِ خویش می‌یافت. تمامی اندوه عمیق دون ژوان آگاهی از این مسئله بود که او تنها می‌تواند در لحظۀ حال، و نه در گذشته و نه در آینده، از تنها هنر خویش که همانا اغواگری‌اش بود بهره برد. اندوه دون ژوان، اندوه از دست دادن زمان بود. او که می‌کوشید به زمان برتری داشته باشد و صاحب‌اختیار آن شود، خود بندۀ زمان شده بود. تنها خلاصی دون ژوان از اندوهی که گریبانش را گرفته بود آن بود که زمان را کش دهد اما زمان کش نمی‌آمد زیرا زمان کش‌آمدنی نبود. این مسئله تمامی معادلات ذهنی دون ژوان و یا بهتر گفته شود فلسفه وجودی او را از میان برده بود. اندوه اجتناب‌ناپذیر دون ژوان برآمده از تنش غیرقابل حل ازدست دادن زمان حال و تلاش بیهوده‌اش برای بازیابی لحظات ازدست‌رفته و اعادۀ مدام مادیت آن هم نه به صورت صرفاً خاطره‌ای در ذهن بلکه به شکلی کاملاً ملموس است.

در افسانه‌های رایج پیرامون دون ژوان، وی مردی عبوس نسبت به اطرافیان و گاه بی‌ملاحظه نسبت به خدمتکارانش معرفی می‌شود -مانند آنچه در «دون ژوان» مولیر دیده می‌شود- اما این تنها نمایشی از طرف او برای خواص است. آنجا که بحث عوام پیش می‌آید، دون ژوان متأثر از محرک‌های خارجی به‌ناگاه بر شور و شوق درمی‌آید، گویی که نیرویی مرموز او را پیش می‌راند و او نیز آگاهانه در مقابل آن مقاومتی نشان نمی‌دهد. در این شرایط دون ژوان می‌کوشد به هر نقشی درآید: یعنی همه‌چیز باشد اما نه به طور کامل. معضل اخلاقی دون ژوان آن است که در هیچ‌چیز به کمال نمی‌رسد و تلاشی برای آن نمی‌کند. اما این به آن معنا نیست که از هر چیزی ولو پراکنده چیزی در دست نداشته باشد که در لحظۀ مقتضی به نمایش درآورد. هرچند دون ژوان هیچ نمی‌خواست همه‌چیز باشد اما هیچ‌گاه هم نمی‌خواست هیچ‌چیز باشد.

پیتر هانتکه می‌کوشد از دون ژوان خود تصویر جدیتی کم و بیش اخلاقی ارائه دهد: مردی اندوهگین و درخودفرورفته که در تنهایی‌اش به بازاندیشی اعمال خود می‌نشیند و همچون سوگواری تمام‌وقت با اندوهی که بسی بزرگ‌تر و فراتر از خودش است زندگی می‌کند؛ اما این کاری بسیار دشوار است. آنچه آن را دشوارتر هم می‌کند مسئلۀ «زمان» است. «زمان» در ذهن دون ژوان مقوله‌ای پرگسست و ناپیوسته است که هر بار و یا بهتر آن که گفته شود هر لحظه به شکلی در برابرش ظاهر می‌شود و دون را به ایفای بازی تازه‌ای وامی‌دارد. بدین‌سان دون ژوان به هیچ شکل ثابت و یا معینی تعین پیدا نمی‌کند تا نشان از کلیتی اخلاقی باشد. تلاش دون ژوان در همه‌حال نه معطوف به دیگری، که موضوعِ اخلاق است، بلکه معطوف به خود است. خودی پراکنده زیر سایۀ احساسات زودگذر، شخصی و نامکرر که نمی‌تواند مفهومی ماندگار از خود به جا گذارد. رستاخیز دون ژوان به مثابه امری اخلاقی ناممکن است زیرا زمان گذشته اعاده نمی‌شود.

نادر شهریوری (صدقی)، منبع: روزنامۀ شرق

 


کتب مرتبط: