چهره خانم بازیگر در جوانی

مروری بر خاطرات دوران کودکی و جوانی سوسن تسلیمی

سوسن تسلیمی به قول بهرام بیضائی از آن دست بازیگرانی است که هر صد سال یک بار ظهور می‌کنند. او در گفت‌وگوی بلندی که با محمد عبدی، منتقد فیلم و پژوهش‌گر هنر ساکن لندن داشته، خاطرات کودکی‌اش را مرور می‌کند و از تجربۀ کار در کارگاه نمایش، تئاترهای آربی آوانسیان، فیلم‌های بهرام بیضائی، مهاجرت به سوئد و فعالیت مستمرش در تئاتر و سینما و تلویزیون این کشور می‌گوید و تحلیل‌ها و نظراتش دربارة بازیگری را بیان می‌کند. کتاب «سوسن تسلیمی» حاصل سی‌ ساعت گفت‌گوی محمد عبدی با این بازیگر طی سه سال در سوئد است.

 

از تبار آخوندزاده

سوسن تسلیمی سحرگاه یک شب برفی در ۱۸ بهمن ۱۳۲۸ در رشت از پدر و مادری (خسرو و منیره) که هر دو از بازیگران تئاتر گیلان بودند به دنیا آمد. پدر بزرگ مادری‌اش، علی‌اکبر آخونداف از اخلاف میرزا فتحعلی خان آخوندزاده، نمایش‌نامه‌نویس عصر ناصری بود که مقیم باکو بود و بعد از انقلاب بلشویکی به بندر انزلی آمده بود و برای تئاتر گیلان از زبان فرانسه و روسی نمایش‌نامه ترجمه می‌کرد. سوسن تسلیمی در چنین دنیایی رشد کرد و طبیعی بود که وارد عرصة بازیگری شود، هر چند که می‌گوید پدرش در ابتدا بیشتر تمایل داشت که او پزشک شود. دو سال بیشتر نداشت که به تهران مهاجرت می‌کنند و پدر و مادرش در تئاترهای تهران از جمله تئاتر فردوسی مشغول کار می‌شوند و خیلی از شب‌ها که اجرا داشتند او را با خودشان می‌بردند. تسلیمی درباره آن شب‌ها می‌گوید: «من پشت صحنه می‌نشستم، روی صندلی و بازی‌های‌شان را تماشا می‌کردم. دنیایی بود پر از رنگ و جادو که تأثیز شگفت‌انگیز خود را بر من گذاشت و راه زندگی‌ام را تعیین کرد.» پنج ساله بود که مادرش در ۲۹ سالگی و در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۳ خیلی نابهنگام درگذشت. مادرش علاوه بر تئاتر در سینما هم کار می‌کرد و سه ماه پس از درگذشتش به خاطر بازی در فیلم «مهتاب خونین» به‌عنوان بهترین بازیگر زن سال انتخاب شده بود و سوسن تسلیمی برای گرفتن جایزه روی صحنه می‌رود: «جایزه‌اش را من گرفتم. یک گلدان نقره بود. تمام سالن شروع به کف زدن کردند. من ساکت به جایزه و ابراز احساسات مردم نگاه می‌کردم. احساسم را در آن لحظه یادم نیست؛ نه شادی بود و نه اندوه، نمی‌دانم چه بود. گلدان نقره‌ای جایزة منیر را مدت‌ها در خانه داشتم. وقتی به قصد کشور سوئد از ایران بیرون آمدم، گلدان را جا گذاشتم. امروز نمی‌دانم کجاست.»

پس از درگذشت مادرش، پدرش هم بازیگری را کنار می‌گذارد و وارد کار تهیة فیلم می‌شود. سوسن تسلیمی می‌گوید دل‌خوشی از مدرسه نداشته و تنها دل‌خوشی‌اش نمایش‌های مدرسه بود که محیط را برایش قابل تحمل می‌کرده و اولین نقشی که بازی می‌کند، نقش ابومسلم خراسانی بوده است که با فراموشی دیالگوش ناتمام می‌ماند. در کلاس هفتم در مدرسة حجت با مرضیه برومند آشنا می‌شود و با هم دوست می‌شوند و به سینما می‌روند و نقاشی می‌کشند و شعر می‌گویند.

 

شیفتگی به ساعدی

از جمله خاطرات جالبی که سوسن تسلیمی از دوران دبیرستانش تعریف می‌کند چگونگی آشنایی‌اش با غلامحسین ساعدی و علاقه به نمایش‌نامه‌ها و آثار او است: «ساعدی پزشک بود و پنجرة اتاق انتظار مطبش به حیاط مدرسة ما باز می‌شد. بچه‌ها می‌دانستند که ساعدی نویسنده است. محبوب بود در محل و همه شیفتگی عجیبی به او داشتند. یادم هست که گهگاهی بچه‌ها جمع می‌شدند در حیاط مدرسه و برایش ترانه‌ای را که در آن زمان معروف بود می‌خواندند: چندی است که احوال ندارم دکتر جون دکتر جون، از زندگی‌ام بیزارم دکتر جون دکتر جون... این یکی از سرگرمی‌های ما بود. هر وقت که رد می‌شد برایش سوت می‌زدند. او هم نگاهی نمی‌کرد. ساعدی دکتر مادر بزرگ من بود و مادربزرگم هر بیماری داشت پیش او می‌رفت و تنها به او اعتماد داشت. ما هم که مریض می‌شدیم ما را می برد پیش او... از این طریق من با ساعدی آشنا شدم و نمایش‌نامه‌هایش را خواندم. توجه داشتیم که ببینیم او چه می‌نویسد... نمایش‌نامه‌های رادی هم می‌خواندیم در آن زمان.»

 

سال‌های تئاتر؛ از دبیرستان تا دانشکده

اجراهای مخفیانه و غیررسمی در مدرسه در نهایت منجر به آن می‌شود که در سال ۱۳۴۵ نمایش آن‌ها به نام «حماسة میهن» در منطقة ۵ تهرذان اول می‌شود و تابستان در مسابقات کشوری شرکت می‌کنند که در اردوگاه رامسر برگزار می‌شد. سوسن تسلیمی در آن سال به‌عنوان بهترین بازیگر دانش‌آموز دختر انتخاب می‌شود و علیرضا مجلل هم به‌عنوان بهترین بازیگر پسر برگزیده می‌شود. پس از آن اجراهای تالار فرهنگ انجام می‌گیرد و تسلیمی که در آن زمان ۱۷ سال داشت در نمایش آریوبرزن و نمایش آرش کمان‌گیر همکاری می‌کند و بعد از آن هم به نمایش‌های رادیویی برنامة جوانان به کارگردانی فریدون توفیقی دعوت می‌شود.

در سال ۱۳۴۸ تسلیمی با راهنمایی‌های احترام برومند (خواهر مرضیه) و داوود رشیدی (همسر احترام) کنکور می‌دهد و در رشتة مورد علاقه‌اش یعنی تئاتر پذیرفته می‌شود: «جرو کنکورمان زبان انگلیسی بود، فیلم بود، ادبیات تئاتر، ادبیات فارسی و فن بیان و اطلاعاتی راجع به تئوری موسیقی و بعد هم که باید سه تا صحنه را اجرا می‌کردیم که یادم هست صحنة لیدی مکبث را اجرا کردم که خیلی هم برایش تمرین کرده بودم. استادهایی که داوری می‌کردند داوود رشیدی، حمید سمندریان و پرویز ممنون بودند و شاید کسان دیگری که یادم نیست. نوبت من که رسید، هنوز جملة اول را نگفته بودم که آقای سمندریان گفت: مرسی کافی است! همین‌طور ماندم و فکر کردم این‌قدر بد بودم که این‌ها حتی حاضر نشدند مونولوگ من را بشنوند؟ خیلی ناراحت شدم. گفتم: من فقط جملة اولم رو گفتم و هنوز اجرا نکردم! چرا همة بچه‌های دیگه مونولوگ‌هاشونو گفتند و من نباید بگم؟ گفت: نه کافی است شما بفرمایید. بعد اسامی کنکور که درآمد دیدم قبول شدم!»

 

شالوده‌شکنی آربی

هنوز یک ماه از شروع ترم اول نگذشته بود که تسلیمی در نمایش «نگاهی از پل» نوشتة آرتور میلر و با کارگردانی حمید سمندریان روی صحنه می‌رود و به جای مریم معترف ـ که پانزده روز قبل از اجرا کنار می‌کشد ـ نقش کاترین را بازی می‌کند. بلافاصله پس از این نمایش، به نمایش «امشب از خود می‌سازیم» به کارگردانی پری صابری می‌پیوندند و بعد هم به «گروه تئاتر پیاده» ملحق می‌شود که داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی و هوشنگ رحیمی آن را پایه‌گذاری کرده بودند و به‌واسطه همین آشنایی سال ۱۳۵۰ با داریوش فرهنگ ازدواج می‌کند. بعد هم عضو گروه «بازیگران شهر کارگاه نمایش» آربی آوانسیان می‌شود. آربی ساختارهای ذهنی او را دربارة بازیگری دگرگون می‌کند و پس از این شالوده‌شکنی تسلیمی خود را در دنیای دیگری از بازیگری حس می‌کند. تسلیمی دربارة تأثیر تربیت تئاتری خاصی که از آربی آموخته بود بر فعالیتش در سینما می‌گوید: «در اولین کار سینمایی‌ام در سال ۱۳۵۷ با بهرام بیضائی هفت سال تمام بود که با آربی کار کرده بودم. برای من راحت‌تر بود که جلوی دوربین درک کنم چه راهی را باید پیش گرفت. البته چون بازیگر تئاتر بودم، در روزهای اول کمی مشکل داشتم. چون ناگهان تماشاگر تو دوربین است و نه تماشاگر واقعی. پیشینة بازیگری من در ارتباط با کارگردانی بهرام بیضائی که سابقة درخشانی در سینما داشت، باعث شد که کار من وارد مرحلة دیگری شود و رشد تازه‌ای را آغاز کند.»

در نهایت سوسن تسلیمی ارزیابی کلی‌اش از کارنامة کاری‌اش را این‌گونه جمع‌بندی می‌کند: «در یک نگاه کلی بسیار فعال بوده‌ام. تعداد کارهایی که کرده‌ام چه در زمینة بازیگری، نوشتن نمایش‌نامه و فیلم‌نامه، سفرهای کاری، شرکت در سمینارها، آموزش دیدن در سطوح مختلف کاری خودم، مأموریت‌های فرهنگی‌ای که در سوئد به عهده گرفته‌ام، شمارشان بسیار بسیار زیاد است. با وجود این گاه‌گاهی فکر می‌کنم خیلی کارها را هم نکرده‌ام. خیلی ماه‌ها بود که بیکار بودم و خیلی از وقتم را در ایران از دست دادم... خیلی از فیلم‌نامه‌ها و نمایش‌نامه‌هایی که بهرام در ارتباط مستقیم با من نوشت، قرار بود کار شود ولی نشد... هنوز حس می‌کنم خیلی از کارها را نکرده‌ام. چهار سال اولم در سوئد فقط صرف یاد گرفتن یک زبان جدید شد، آن هم در سی‌وشش سالگی، در کشور تازه‌ای که چه می‌داند تو که هستی و چه کرده‌ای؛ یک غریبه‌ای بودی بدون هیچ شناسنامه‌ای... برای همین خیلی حیف شد. خیلی از کارها را دلم می‌خواست بکنم و نشد.»

 

 

منبع: نوشتۀ بیژن مومیوند، روزنامۀ سازندگی

 


کتب مرتبط: