بگذار تا انتقامم را از خودم بگیرم!

مروری بر نمایشنامه‌ی «اتاق ورونیکا» اثر آیرا لوین

زن و مرد میانسالی در یک رستوران به زوج جوانی بر می‌خورند. آن‌ها خواسته‌ی عجیبی از دختر جوان دارند: از او می‌خواهند تا نقش دختر مرده‌ای را برای چند دقیقه بازی کند. دختر و پسر جوان که تازه با همدیگر آشنا شده‌اند به همراه زن و مرد به خانه‌ای قدیمی در حوالی بوستون می‌روند. زن و مرد، اتاق ورونیکا را به دختر و پسر نشان می‌دهند و با نشان دادن عکسی از جوانی ورونیکا، از شباهت بسیار او با دخترِ جوان سخن می‌گویند. ورونیکایی که سال‌ها پیش در جوانی از بیماریِ سِل مرده و حالا خواهر کوچک‌ترِ او پیرزنی‌ست که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کند. او خیالاتی شده و تصور می‌کند به گذشته رفته است، زمانی که ورونیکا هنوز زنده است. زن و مرد از دختر جوان می‌خواهند برای دقایقی نقش ورونیکا را برای خواهرِ او بازی کند تا افکار این زنِ پیر در روزهای پایانی زندگی‌اش آرام بگیرد. دختر بر خلاف میل باطنی دوست پسرِ جدیدش، از این بازی خوشش می‌آید و قبول می‌کند. لباس‌هایش را در می‌آورد و لباس‌های ورونیکای جوان را به تن می‌کند؛ لباس‌هایی که هویت او را شاید برای همیشه به ورونیکا تغییر بدهد.

نمایش‌نامه اتاق ورونیکا که به قلم آیرا لوین نوشته ‌شده است، نمایشی بسیار خوش‌ساخت و مهندسی شده‌ در ژانر وحشت است که پیچش داستانی و روان بودن آن تجربه‌ی خواندنش را بسیار لذت‌بخش می‌کند. ممکن است آیرا لوین را برای نوشتن رمان «بچه‌ی رزماری»  بشناسید که رومن پولانسکی نیز بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخته است. او در اتاق ورونیکا روی مسائلی نفرت‌انگیز دست گذاشته و داستانی بسیار پرکشش و بیمار خلق کرده که از لحظه‌ی اول خواننده را جذب می‌کند و تا پایان‌بندیِ غیرقابل پیش‌بینی و شوکه‌کننده‌اش با خود همراه می‌کند. دیالوگ‌ها و عناصر صحنه‌ایِ این نمایش همه به دقت و در خدمت هدف نهاییِ داستان خلق شده‌اند، به عنوان مثال دیالوگی معمولی که در ابتدای نمایش توجه ما را به خود جلب نکرده می‌تواند کلید حل مسئله‌ای در انتهای نمایش باشد. بسیاری از منتقدین اتاق ورونیکا را یادآورِ سنت رما‌ن‌های معماییِ نویسندگانی چون ادگار آلن پو و آگاتاکریستی دانسته‌اند.

استفن کینگ نویسنده‌ی آمریکایی، درباره آیرا لوین می‌نویسد: «توانایی آیرا لوین در نوشتن آثار دلهره‌آور به ظرافت ساعت‌سازان سوئیسی‌ست و کارهای ما در مقایسه با آثار او مثل ساعت‌های ارزان‌قیمت خرازی‌ها.»

نقل شده که کاراواجو، نقاش ایتالیایی قرن شانزدهم، برای تسکین روحش بابت قتل غریبه‌ای در یک نزاع، پرتره عجیبی از خودش نقاشی می‌کند. نقاشی‌ای که سرِ بریده‌شده‌ی او را نشان می‌دهد که در دستان مرد دیگری -داوود- از مو آویزان شده است؛ هراسان، گویی روحش برای همیشه حتی پس از بریده شدنِ سر در حال رنج کشیدن است. اتاق ورونیکا در مضمون، با پرده‌ برداشتن از حقیقتی که در انتهای نمایش متوجه آن می‌شویم از مسئله‌ی انسانیِ گناه و پاک شدن از عذاب وجدان حرف می‌زند. مسئله‌ای که در همه‌ی انواع هنر به تکرار با آن مواجه می‌شویم. چه نقاشیِ «داوود با سرِ جالوت» کاراواجو باشد و چه مفهوم کاتارسیس در هنرهای نمایشی که به معنای پاک‌سازی روح و روان به صورت غیرمستقیم توسط ابزارهایی مانند تراژدی است.

نمایش آیرا لوین خواننده را به یاد عروسک‌های «وودو» اقوام بدوی انسانی می‌اندازد، بعضی از قبایل اعتقاد داشتند که با درست کردن عروسکی از شخصی واقعی و آزار دادن آن عروسک به وسیله سوزن‌، می‌توان به روح آن شخص آزار رسانید.

همه‌ی این مثال‌ها در ادبیات و فرهنگ، نشان از کارکرد بزرگِ تقلید -در معنای ارسطویی‌اش- برای ذهن انسان دارد. ذهنی که به وسیله‌ی زبان فکر می‌کند و در نتیجه، رامِ ترفندهای زبانی و نشانه‌شناسانه می‌شود.

«اون یک‌مرتبه تبدیل شد به من، و من، خودم بودم و در عین حال نبودم؛ و بعد از این که مجازات شد، احساس کردم خیلی آزاد، خیلی پاکم»

 

منبع: نوشتۀ سپهر صانعی، مجله آوانگارد


کتب مرتبط: